رها کردن هدفهای کمارزش
در حال نوشتن صفحات صبحگاهی مورچهای نظرم را به خود جلب میکنید. مورچه زیر باری که حمل
میکند به درستی دیده نمیشود. جسم کوچکی را میبینم که روی فرش در حال حرکت است. به نظر
میرسد بار مورچه سنگین است، به چپ و راست تاب میخورد. هرچند سطری که مینویسم نگاهی به
مورچه میکنم. همچنان در تلاش است. هفتاد سانتی بارش را حمل میکند. بار را زمین میگذارد و در
اطراف به جستجو میپردازد. چند ثانیهای نگاهش میکنم. بیخبال بارش میشود و میرود. با خود
میگویم احتمالن مورچه به این نتیجه رسیده که حمل آن بار ارزش زحمتش را ندارد و رهایش کرده تا مورد
بهتری بیابد که ارزش عرق ریختن را داشته باشد.
در ذهنم کنکاش میکنم که چند بار برای هدفی که ارزش نداشته زحمت کشیدهام؟ چند بار انرژی، زمان و
پولم را در راهی هدر داده و به نتیجه مطلوب نرسیدهام. اصلن چرا رهایشان نکردهام؟ آیا به بیثمریشان
پی نبرده بودم یا اینکه از رهاکردنشان میترسیدم؟ شاید از قضاوت دیگران واهمه داشتم؟ یا اینکه شرایط
ایجاب میکرد که پیگیرشان باشم. هرچه بوده زمان و انرژیای را از دست دادهام که دیگر قابل بازگشت
نیست. تصمیم میگیرم بعد از این باید بیشتر مراقب انتخابهایم باشم.
احتمالن بارها برایمان اتفاق افتاده که با وسواس هدفی را انتخاب کردهایم. برای رسیدن به آن برنامهریزی
کرده و به برنامهمان پایبند بودهایم؛ اما بعد از گذشت مدتی متوجه اشتباه بودن یا کمارزشی هدفمان
شده و بین دو راهی قرار گرفته و سردر گم شدهایم. در این مواقع بهترین کار این است که هدفمان و
دستاوردهایش را از نو مورد ارزیابی و بررسی قرار دهیم و با توجه به نتایج بهدست آمده تصمیم به ادامه و
یا رها کردن هدفهای کمارزش خود بگیریم. شاید تصمیم به ایجاد تغییراتی در هدف و مسیر خود بگیریم تا
ارزش زمان و انرژی که برای دستیابی به آن صرف میکنیم را داشته باشد. در انتخاب هدف باید این نکته را
مدنظر داشته باشیم که هدف انتخابی ارزش زمان و انرژی مصرفی را داشته و در پایان مسیر سبب رضایت
خاطر ما خواهد شد.
نوشتهشده توسط عهدیه فزونی
12 پاسخ
چقدر شروعش رو دوست داشتم. پرداخت جالبی بود عهدیه جان. ارزیابی تلاش لازم برای اهداف مختلف و صرف انرژی برای اهداف تر.
ممنون سمیه جان.
عهدیه امروز یک مطلب خوندم نوشته بود اگه برای رسیدن به یک هدف اشتیاق سوزان دارید یعنی در مسیر درستی هستین. وقتی اشتیاقمون رو از دست میدیم باید بایستیم و از نو همه چیز رو ارزیابی کنیم و اگه هدف بی ارزشی بود رهاش کنیم
دقیقن لیلا جان. توقف کردن و تجدبد قوا کمک میکنه به درست بودن مسیر پی ببریم.
منم مثل همون مورچه داستان شما بارها و بارها در تقلای نفسگیر رها کردم چیزهایی را که دوست داشتم داشته باشم. و همهی دلخوشیام اینه که اون ایدهها گفته بشه و یکی یه روزی اونا رو به ثمر برسونه.
و مورچه داستان شما بارش سنگین بود اما بیارزش نبود.
با شما موافقم باید در زندگی اولویت بندی و مدیریت زمان رو بخاطر داشته باشیم 😊🌹
اگه خیلی بهشون علاقه داری خودت برو سراغشون و به ثمر برسونشون حلیمه جان. شاید کمی دیر شده ولی تجربیاتی که در این سالها کسب کردی کمکت میکنن سرعت و کیفیت کارت بیشتر بشه.
برای من هم یکبار اتفاق افتاد. مورد من اینجوری بود که از رهاکردنش میترسیدم.سرش خیلی عمر و وقتم تلف شدم خیلیییی :(((
برای منم اتفاق افتاده. بعد رها کردنش سعی کردم با یادآوری تجربیات و دستاوردها خودم رو دلداری دادم.
درس گرفتن از مورچهها برای هممون حداقل یک بار تو زندگی رخ داده. جالبه😆 از خط اول با دیدن کلمهی مورچه به یاد کلی خاطره از لچگیام افتادم🥰
من از بچگی دوست داشتم مورچهها رو تماشا کنم. گاهی براشون یه حبه قند میزاشتم و منتظر میموندم تا به لونه ببرنش.
منم گاهی دونه برنج یا نونی رو روی فرش میبینم که داره حرکن میکنه، میفهمم یه موره ناقلا زیرشه که داره با قدرت اینو میبره جلو😁😃 . گاهی مدتها دنبالشون میکنم و منو به فکر وامیدارن. درمورد ادامه داستانت که رسید به انتخابهایی که شاید مسیر ما نیست یا نمیدونیم درسته یا نه. منم الان تو همین نقطه هستم نمیدونم راهی که این مدت اومدم ادامه بدم. ارزش داره. میرسم به نتیجه دلخواه. همینکه تو بلاتکلیفی هستیم اذیتش بیشتره.
من چندین کار رو امتحان کردم و بعد یه مدت رهاشون کردم. من عاشق هنرهاب دستی هستم و سالها دلم میخواست همشون رو یاد بگیرم. چندتایی رو امتحان کردم و در نهایت متوجه شدم هیچ کدوم آرومم نمیکنه. دوسالی هست که با نوشتن حالم بهتر از گذشتهاست. استرس نداشته باش فربیا جان با کمی صبوری متوجه میشی کاری که انجام میدی همونیه که آرزو و رویاته یانه.