رد پای قلم
یک ماه از تولد پسرجان میگذرد. باید خود را با شرایط جدید هماهنگ کنم و زمانی را به نوشتن و مطالعه
اختصاص دهم. تقریبن تمام زمانم را با پسرجان سپری میکنم. باید صبور باشم و به او فرصت دهم تا با
دنیای جدید سازگار شود. با این اوصاف زمان برای نوشتن مطالب طولانی ندارم. تصمیم میگیرم با
داستانک شروع کنم. برای پایبندی به این تصمیم به چالش “داستاننویسی با لغات” لیلا میپیوندم. با
لغت “داهیانه” چهار داستانک مینویسم. هیچکدام به دلم نمینشیند. یک ماه ننوشتن عضلات قلم را
سست نموده. قلم علاقهاش به قدم زدن روی کاغذ را از یاد برده است. از لغت جدید عصایی ساخته و به
دست قلم میدهم. افتان و خیزان به راه میافتد و رد پایش را روی کاغذ به جا میگذارد. رد پای قلم کاغذ
را میآراید و داستانی متولد میشود.
داهیانه
پسرک بساطش را جمع کرد. جعبه بهدست وارد مغازه کفشفروشی شد. مغازهدار گوشی به دست پشت
میز نشسته بود. پسرک سلام کرد.
– سلام
+ خسته نباشید عباس آقا.
مرد سرش را بلند کرد و گفت: تو هم خسته نباشی. امروز زود جمع کردی.
+ فردا امتحان دارم. باید درس بخونم.
– بساطت رو بزار تو انباری.
پسرک بساطش را در انباری گذاشت. از عباس آقا تشکر و خداحافظی کرد و به سمت در رفت.
+ واسا. اینو جواب یده بعد برو.
پسر به سمت عباس آقا برگشت و گفت: چی رو.
+ مترادف زیرکانه.
– هوشیارانه.
+ نه هفت حرفه. حرف پنجمش الفه.
– متفکرانه. اینم که هشت حرفه.
+ هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه.
– تو زنگ فارسی یه لغت جدید یاد گرفتم. یکم فکر کنم یادم میاد. هدایانه. نه این نبود. داهیانه. آره خودشه داهیانه.
+ تا به حال این کلمه رو نشنیده بودم.
– منم دیروز یاد گرفتم.
+ درسته خودشه. دست مریزاد. میدونی تو پسر داهی هستی.
– منظورتون چیه.
+ تو داهیانه کارها رو اداره میکنی. با اینکه دوازده سالته هم درس میخونی و هم کمک خرج خانوادت
هستی. تو باهوش و مسئولیتپذیری.
– ممنون عباس آقا.
+ تعریف نمیکنم واقعیت رو گفتم.
– با تعریف شما این لغت همیشه تو ذهنم میمونه.
پسرک خندان از مغازه خارج شد. تعریف عباس آقا خستگی را ازتن در آورده بود.
نویسنده: عهدیه فزونی
2 پاسخ
چقدر این چالش لیلا رو دوست دارم. عهدیه جان تولد پسرجان ِ قند عسلو خیلی تبریک میگم بهتون. ایشالا کلی خیر و برکت بپاشه به زندگی شما و همسرتون🌹😊
عهدیه جان خیلی خوب نوشتی باریکلا. داستانت رو که دیدم ترغیب شدم دوباره ادامه بدم.