پروانگی

پروانگی

پروانگی

 هوای گرم و دلچسب بهار پوست ظریفش را نوازش می‌کرد. از تناول برگ‌های جوان و خوشمزه لذت

می‌برد. پرواز پروانه‌ها و آواز پررنده‌گان روزش را زیباتر می‌کرد. دنیا یه کامش بود، تا اینکه سروکله عنکبوتی

پیدا شد. ترس به جانش افتاد. دنیا دیگر به زیبایی قبل نبود. آفتاب پوستش را می‌آزرد. برگ‌ها به تلخی

.می‌زدند. از ترس همسایه ناخوانده ساعت‌ها زیر برگ‌ها پنهان می‌شد و گرسنگی را بر خود تحمیل می‌کرد

کم‌کم پیله‌ای از تنهایی دور خود کشید. از درون پیله گوش تیز می‌کرد. صدای عنکبوت را می‌شنید و از ترس

بر خود می‌لرزید. گاه که صدای التماس حشرات در دام افتاده را می‌شنید گوش‌هایش را می‌گرفت و اشک

.از چشمانش جاری می‌شد

روزها گذشت. کرم دلتنگ نور خورشید و آزادی بود. از نشستن در پیله خسته و درمانده شده بود.

می‌دانست نشستن فایده‌ای ندارد. باید کاری می‌کرد؛ اما ترس مانع‌اش می‌شد. کم‌کم از پیله خسته شد.

با خود گفت: باید شجاع باشم، یکبار نفس کشیدن در هوای آزاد بهتر از زندگی ابدی در پیله است. پیله را

سوراخ کرد. آرام سرش را بیرون آورد. هوای تازه جانی به ریه‌هایش بخشید. زیبایی دنیا به نظرش دو چندان

شده بود. تارهای عنکبوت همه جا بود؛ اما از خودش خبری نبود. کرم آرام از پیله بیرون آمد. حس عجیبی

داشت. دست‌هایش را که تکان داد نسیمی صورتش را نوازش کرد. کرم نمی‌دانست به جای دست

بال‌هایی زیبا دارد و پروانگی هدیه صبر و خلوت‌نشینی اوست.

 

بند پوتین و داستانک خداحافظ دنیا | عهدیه فزونی http://ahdiehfozoni.ir

نویسنده: عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

6 پاسخ

  1. چه جمله فشنگی پروانگی هدیه صبر و خلوت نشینی او بود
    شروع داستانتون هم خیلی قشنگ بود. دوران بچگی و بیخبری رو میشد لمس کرد ولی وقتی عنکبوت سرو کله‌اش پیدا میشه همه چی انگار بهم میریزه
    خیلی دوست داشتم شروعش رو
    فک میکنم بهتر هم میشد اگه بیشتر بهش پروبال میدادین
    موفق باشین😊🌹

    1. ممنون حلیمه‌جان خوشحالم دویت داشتی عزیزم. چون داستانک بود نمی‌خواستم طولانی بشه. این روزها سعی میکنم یه تعهدم وفادار بمونم. نشستن پشت لب‌تاب کمی برام دشوار شده. تنها چیزی که باعث می‌شه بویسم تعهد به خودم و گروه اتوبوس وبگردیه که سبب انتشار مطالب میشه. گاهی مطالبی که منتشر می‌کنم رو دوست ندارم ولی باز دکمه انتشار ور فشار میدم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *