کیش و مات( داستان کوتاه)

کیش و مات

 

کیش و مات

وارد خانه آقاجان شدم. بوی قورمه سبزی بر خانه حکومت می‌کرد. نسیم پرده‌های سفید را قلقلک

می‌داد. چند گلدان کنار پنجره با آفتاب عشق بازی می‌کردند. آقاجان پشت میز نشسته و به صفحه

شطرنج کیش و مات شده زل زده بود. متوجه ورودم نشد. سلام دادم. صدایم را نشنید. نزدیک‌تر رفتم.

روبه‌رویش ایستادم. سایه‌ام که روی شطرنج افتاد سرش را بلند کرد و نگاهی به من انداخت.

+ سلام کی امدی؟

– همین الان.

+ کی در رو برات باز کرد؟

– مهین خانم.

+ بگیر بشین. رفت سبزی بخره.

دوباره به صفحه شطرنج خیره شد.

–  چیزی شده آقاجون؟

+ دارم فکر می‌کنم چطوری از این مخمصه در بیام. کیش و ماتم کرده.

– نه!!!!! واقعن. شما که همیشه برنده می‌شدین.

+ این یکی فرق داره خیلی چقره. انگار فکرم رو می‌خونه. از بچگی همبازی باباش بوده.

– کی رو می‌گین آقاجون؟

+ مهین دیگه.

– یعنی انقدِ حرفه‌ایی که شما رو کیش و مات کرده.

چهره آقاجان در هم رفت. دلم برایش خیلی سوخت. هیچ وقت طعم شکست را نکشیده بود و به آن عادت نداشت.

+ اشتباه کردم پسرم اشتباه. مقصر خودمم.

– چه اشتباهی آقاجون؟

+ آخر عمری خواستم یه همدم داشته باشم یه رقیب برا خودم دست و پا کردم.

– مهین‌خانم که خیلی خوبه. شطرنجم یه بازی و سرگرمیه.

آقاجان چینی به ابرو انداخت و گفت: برای من بازی نیست زندگیه. آبرو و حیثیتم در خطره. باید شکستش بدم.

– خوب باهاش بازی نکنین.

+ یعنی تسلیم شم.

– نمی‌شه مهره‌ها رو تکون داد؟

چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت: اولن جوانمردانه نیست. دومن قبل رفتن از بازی عکس گرفت.

 

مهریه مهین‌خانم

مهین خانم سبزی به دست وارد شد. از جایم بلند شدم و سلام دادم.

مهین خانم با آرامش و لبخند همیشگی گفت: سلام پسرم خوش امدی.

به آقاجان نگاهی کرد و گفت: هنوز درگیر شطرنجی؟ بی‌خیالش شو. یه بازی که این حرف‌ها رو نداره.

آقاجون با خشم مهین خانم را ورانداز کرد و گفت: بازی! بحث حیثیت و آبرو وسطه.

– ببین عزیزم من شطرنج‌باز ماهری نیستم. مسئله اینکه تو تا به حال رقیب درست و حسابی نداشتی. تو تمام سال‌هایی که با بابا بازی می‌کردم فقط سه بار کیش و ماتش کردم.

آقاجان با خشم شطرنج‌ها را جمع کرد و گفت: تقصیر خودمه. چرا سر پیری زن گرفتم که به این روز بیفتم. گفتم زن بگیرم آروم جونم باشه بلای جونم شد.

مهین خانم با همان لبخند به آشپزخانه رفت. مانده بودم چه بگویم.

آقاجان صدایش را بالا برد و گفت: طلاقت می‌دم.

چشمانم مثل فنر از حدقه بیرون زد.

مهین‌خانم گفت: این یعنی قبول شکست.

آقاجون کفری شد و گفت: هر طور می‌خوای فکر کن.

– مهریه‌ام یادت نره.

+ مهریه‌اتم میدم.

– مثل اینکه یادت رفته مهریه‌ام چی بود.

مهریه مهین‌خانم پنج بار کیش و مات شدن توسط آقاجان بود.

دو سال از آن روز گذشته و آقاجان نتوانسته یکبار هم مهین‌خانم را کیش و مات کند.

 

نویسنده: عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

15 پاسخ

  1. داستان کوتاه ولی دلچسب بود. حرف از طلاق شد ولی به شوخی و ضربه نهایی که مهریه بود. چه مهریه سنگینی داده بود آقاجون. فکرش را هم نمی‌کرده در چنین مخمصه‌ای گرفتار بشه 😁😄😄

  2. داستان جالبی بود. چند تا نکته رو خدمتتون بگم. بوی غذا حکومت میکرد به نظر من شما باید موصوف رو متناسب با صفت قرار بدی. حکومت بو به نظرم چندان مناسب نیست. شطرنج ها رو جمع کرد غلطه. مهره های شطرنج رو جمع کرد. آخرشو کاش نمیگفتی مهریه مهین خانم چی بود. ضمنی اشاره میکردی تا خواننده خودش بفهمه.

  3. ممنونم. از پیشنهادتونم ممنون. تو توصیف دست نویسنده بازه و می‌تونه اغراق کنه. شطرنج به جای مهره‌های شطرنج استفاده از کل به جای جزء. در گفتگوی عامیانه استفاده می‌شه. درباره آخر داستان به نظرم اگه مهریه رو نمی‌نوشتم خواننده سردرگم می‌شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *