تعطیلات نوروز

تعطیلات نوروز

 

تعطیلات نوروز

تعطیلات نوروز هزار و چهار صد و یک را مانند سال‌های قبل در خانه پدری سپری کردیم. از اول تعطیلات در

شمال بودیم. تعطیلات رو به اتمام بود. از اول تعطیلات قصد گردشی چند ساعته در کوه را داشتم؛ اما

هوای بارانی و گل‌آلود بودن مسیر این اجازه را نمی‌داد. روز دوازدهم بود و زمان در حال اتمام. باید زمان را

غنیمت می‌شمردیم. عزم جزم کردم تا حسرت این گردش بر دلم نماند. از خانه پدری تا کوه ده دقیقه‌ای راه

بود. مامان‌جان تصمیم گرفت ما را همراهی کند تا تعطیلات نوروز را با خاطره‌ای خوش به پایان برسانیم.

برای اینکه لذت گردش چند ساعته‌ماندو چندان شود به عروس‌های عمه گفتیم تا همراهی‌مان کنند. من و

پسر جان قبل از مامان و خواهرجان آماده شدیم و به حیاط رفتیم. از دروازه بیرون رفتیم و نگاهی به کوچه

انداختیم، خبری از عروس‌های عمه نبود. چند دقیقه‌ای منتظر ماندیم. با پسرجان به سمت خانه پسر

.عمه‌ها که صدمتری با خانه پدری فاصله داشت راه افتادیم. پسرعمه در حال آماده شدن برای رفتن سر

کار بودند. یکی از پسرعمه‌ها با دیدن ذوق و شوق ما برای گردش  مردد شد و به قُلش پیشنهاد داد که

تعطیلات در حال اتمام است بهتر است کار را تعطیل کرده و سگ‌هایمان را به کوه برویم. با شنیدن این

پیشنهاد شادی ما دوچندان شد. پسرعمه‌ها قلاده سگ‌ها را بستند و زنجیر را به آن وصل کردند. به سمت

.کوه راه افتادیم. شادی سگ‌ها کمتر از ما نبود. اطراف خیابان را بو می‌کشیدند و دم تکان می‌دادند

انتخاب مسیر

به کوهپایه رسیدیم. یکی از قُلها پیشنهاد داد مسیر متفاوتی را برای گردش انتخاب کنیم. از آنجایی که

آن‌ها تجربه بیشتری در کوه‌گردی داشتند با کمال میل پیشنهادش را پذیرفتیم. گاوها در حال چرا

بودند،سگ‌ها دیدن‌شان شروع به پارس کردند. مسیر مالرو، باریک و گل‌آلود بود. به همین دلیل قطاری و

پشت سر هم راه می‌رفتیم. سگ‌ها عجله داشتند و کنترل کردنشان دشوار بود. یکی از سگ‌ها باد دیدن

چند گاو با تمام نیرو به طرف آنها دوید. پسرعمه هرچه زنجیر را می‌کشید موفق به کنترل سگ نمی‌شد.

سگ از روی سیم‌خاردار یک متری پرید و پسر عمه هم به دنبالش. بعد از ده متر دویدن پسرعمه موفق به

کشیدن ترمز سگ شد. من که با چشمان از حدقه درآمده شاهد صحنه بودم به یاد کاتون‌هایی افتادم که

گربه به دنبال بوی غذا در هوا معلق می‌ماند. بعد از بخیر گذشتن ماجرا صدای خنده‌مان در کوه پیچید.

شکوه طبیعت

مسیر انتخابی شیب ملایمی داشت و پیاده‌روی را کمی دشوار می‌کرد. زیبایی طبیعت و هوای روح‌بخش

بهار چنان انرژی و شادابی در درونم به پا کررده بود که لذت و سرمستی در رگه‌ایم جاری بود. پسر عمه‌ها

جلوتر می‌رفتند و ما پشت سرشان. در واقع آنها راهنمای تور کوچک ما بودند. از نگاه کردن به شادابی

درختان و رنگ آبی ناب آسمان غرق ستایش می‌شدم. با دقت اطرافم را نگاه می‌کردم. دلم می‌خواست

مناظر را تا ابد در ذهنم به یادگار بماند. انرژی بهار مسری بود همه شاد و سرمست بودند. پسرجان از

مسیر لذت می‌برد و صدای خنده‌اش لذت مرا چند برابر می‌کرد. بعد از عبور از سر بالایی به رود خانه کوچک

در واقع جویی بزرگ رسیدیم. زمین آن‌سوی رود هموارتر بود. به مقصد رسیده بودیم. تمام سلول‌های تنم

ستایشگر این همه زیبایی و شکوهی بودند که نظاره‌گرش بودند.

سگ‌ها که از پیاده روی نیم ساعته خسته بودند با ولع شروع به خوردن آب کردند. موسیقی نوشیدن

آبشان دلنشین بود. چند دقیقه‌ای استراحت کردم و برای دیدن بهتر مناظر به راه افتادم. متاسفانه دست

انسان به این قسمت از طبیعت هم رسیده بود و تعدادی از درختان را قطع شده بود. یک آن آرزو کردم

کاش کلبه‌ای در این جای زیبای داشتم. سکوت طبیعت ذهن را نوازش می‌کرد و گه‌گاه نغمه عاشقانه

پرنده‌ای ما را مهمان می‌کرد. آب سازش را کوک کرده و بهترین موسیقی را می‌نواخت. در آن لحظه دلم

می‌خواست تمام کسانی که دوست‌شان دارم در کنارم بودند و چشم دلشان از این همه زیبایی سیراب

می‌شد. کم‌کم از فکر داشتن کلبه منصرف شدم. حضور یک نفر افراد دیگر را به این محل زیبا می‌کشاند و

زیبایی آن را به غارت می‌برد.

تابلوی خوشبختی

بیست متر بالای جوی آب برگه دایره‌ای شکل بود که  دو طرفش با دیواره دومتری  احاطه شده بود. روی

دیواره‌ها بنفشه و پامچال خودنمایی می‌کرد. با پسرجان دقایقی را به تماشای برکه کوچک و زیبایی آن

سپری کردیم. برکه و دیواره نمدار اطرافش ما را ترغیب کرد چند بار به برکه سر بزنیم. هم‌صحبتی آب و

سنگ، رنگ زیبای درختان، موسیقی پرندگان و لبخند گرم خورشید، تابلوی خوشبختی کامل بود. روح

طبیعت همه را شاداب کرده بود. جوان‌ترهادر حال ثبت زیبایی بهار بودند. سگ‌ها بدون قلاده از  آزادی لذت

می‌بردند. شیرینی دست پخت خواهرجان و چای را در دل طبیعت خورده و گشتی در اطراف زدیم. زمان

بازگشت بود با اینکه جدایی از آن همه زیبایی دشوار بود به سمت خانه به راه افتادیم.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *