دلگیرم از دنیایی که در آن کلمات اجازه پرواز ندارند( آنافورا)

دلگیرم از دنیایی که در آن کلمات اجازه پرواز ندارند.

دلگیرم

دلگیرم از دنیایی که در آن کلمات اجازه پرواز ندارند.

دلگیرم از باغبانی که گل‌ها را به جرم زیبایی از شاخه جدا می‌کند.

دلگیرم از آسمانی که باد را به جرم رقصاندن بید مجنون به دار می‌آویزد.

دلگیرم از صیادی که بلبلان را به جرم نوای زیبایش در قفس می‌کنند.

دلگیرم از آسمانی که جز باریدن کاری از دستش بر نمی‌آید.

دلگیرم از پردنده‌ای که به جای آواز خواندن در سکوت به انتظار مرگ نشسته است.

دلگیرم از پنجره‌هایی که رو به دیوار باز می‌شوند.

دلگیرم از شب‌هایی که کودکان را با کابوس به رختخواب می‌فرستد.

دلگیرم از سدی که مانع رود برای رسیدن به دریاست.

دلگیرم از بیشه‌ای که کفتار سلطان آن است.

دلگیرم از شهری که خیابان‌هایش لانه موشان است.

دلگیرم از سگانی که پاچه صاحبان‌شان را می‌گیرند.

دلگیرم از قفس‌هایی که آزادی را به اسارت برده‌اند.

دلگیرم از میله‌هایی که پشت پنجره سبز شده‌اند.

دلگیرم از بادی که شمشیر ابرها را از دست‌شان نمی‌ستاند.

دلگیرم از قورباغه‌ای در فصل درو مژده باران را می‌دهد.

دلگیرم از بارانی که خوشه‌های برنج را به سخره می‌گیرد.

دلگیرم از ماهی که جز جلوه‌گری کاری انجام نمی‌دهد.

دلگیرم از هواپیمایی که آزادی را به تبعید می‌برد.

دلگیرم از مستان بی‌خبر از یار.

دلگیرم از شیران خفته در ناز.

دلگیرم از دریایی که خشمش را به ساحل هدیه می‌دهد.

دلگیرم از دنیایی که کلمات در آن اجازه پرواز ندارند.

آنافورا

نویسنده: عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *