بهانه‌ای برای ننوشتن

بهانه‌ای برای ننوشتن

بهانه‌ای برای ننوشتن

از صبح در جستجوی یافتن موضوعی برای نوشتن هستم. ذهنم مانند رودخانه کنار خانه پدری خشک شده

است. با این تفاوت که رود در تابستان خشک می‌شود و ذهن من در بهار خشکیده بود. راستش حال و

حوصله نوشتن را ندارم. به اندازه کافی بهانه برای ننوشتن در چنته دارم. اولین بهانه استاد نقاشی است

که در حال رنگ کردن خانه است. دومین بهانه، کل خانه به هم ریخته و مانع نوشتنم می‌شود. بهانه سوم،

با اینکه به اندازه کافی خوابیده‌ام سرم سنگین است و میل دارم یرم را روی بالش بگذارم.

همه بهانه‌ها جوابی برای مردود شدن دارند. جواب بهانه اول، الان سر ظهر است و استاد نقاش برای صرف

ناهار به خانه‌اش رفته است. جواب بهانه دوم، فعلن اتاق پسرجان هست و می‌توانی از آن استفاده کنی.

جواب بهانه سوم، دیروز هم در همین شرایط در کارگاه تمرین نوشتن تمام تمرین‌ها را انجام دادی.

باید بهانه‌ای دندان شکن بیابم که آب لای درزش نرود. هر بهانه‌ای می‌یابم ناظم درونم اخمی می‌کند .

سری تکان می‌دهم. لپ‌تاب را برمیدارم. موس را نمی‌یابم. تا لب باز کنم ناظم می‌گوید: موس پسرجان.

آهی می‌کشم و لپ‌تاب را روشن می‌کنم. به تمام دوستان نویسنده‌ای فکر می‌کنم که در شرایط دشوار

بدون بهانه می‌نویسند. از خودم خجالت می‌کشم. تعهدی که برای انتشار دارم قوی‌ترین دلیلی است که

مرا به سوی نوشتن سوق میدهد. ناظم درونم مهربان است؛ اما فرار از زیر مسئولیت را به هیچ وجه تحمل

نمی‌کند. لبخندی می‌زند و می‌گوید فقط بنویس. خوب و بدش مهم نیست، مهم انجام کار است. به

نصیحتش عمل می‌کنم و کلمات را روی وورد قطار می‌کنم. با هر کلمه‌ای که تایپ می‌کنم از عذاب وجدانم

کاسته می‌شود. با آنکه آنچه را دلم می‌خواهد نمی‌نویسم؛ اما به خود دلداری می‌دهم که از کاری نکردن و

ننوشتن بهتر است. حالم کمی بهتر می‌شود و یک ساعتی هم زبان می‌خوانم. لبخندی بر لبم می‌نشیند و

با خود می‌گویم یک بهتر از صفر است.

نویسنده: عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. واقعن یک بهتر از صفر است. چرا با وجودی که این همه به نوشتن وابسته هستیم و مثل نفس کشیدن برامون ضروریه به دنبال بهانه‌ای برای ننوشتن می‌گردیم؟
    بسلامتی رنگ کاری خونه رو شروع کردین مبارک باشه عزیزم

  2. آفرین آفرین عهدیه
    این یه پیروزی بزرگه و تو انجامش دادی عزیزم
    دقیقن بعضی وقتا یعنی کل محتویات ذهن و احساس منم پاک میشه
    حس میکنم ذهنم با یه ستاره تو چشمش میگه هان چیه؟
    میبینم که چیزی برای نوشتن نداری و بعد مثل خنده برونکا تو کارتون چوبین بهم میخنده
    اما راهش اینه که از رو نریم و ادامه بدیم
    با نوشتن مثل کندن عمیق و عمیق تر بشیم تا بالاخره دستمون به یه چیز زیر خاکی گیر کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *