خدایا وقتی عقل قسمت میشد شوهر من کجا بود
مرغ قدقدکنان از لانه بیرون آمد. تکانی به پر و بالش داد. به حیاط رفت تا غذایی بخورد. خروس با دیدن
ناراحتی مرغ گفت: چرا ناراحتی عزیزکم.
مرغ سری تکان داد و گفت: شما خروسها فکر میکنین تخم گذاشتن راحته.
خروس: نه بانوجان من کی همچین حرفی زدم.
مرغ: لازم نیست بگی، از قیافت معلومه.
خروس: مگه قیافهام چه جوریه.
مرغ نگاهی عاقل اندر سفی به خروس کرد و آهی کشید.
خروس: بگو دیگه. بگو بدونم چه جوریه.
مرغ: مقصر منم که ازت انتظار زیادی دارم. آخه تو که از قیافه خودت خبر نداری چطور حال منو میفهمی.
خروس: دیگه داره بهم برمیخوره. اصل حرفت رو بزن.
مرغ: ببین مرد تنها کار تو اینه که صبح بلند شی و همه رو زابراه کنی. ولی من چی. هر روز باید تخم بزارم.
سالی ده پونزه تا جوجه بزرگ کنم. خسته شدم از این زندگی.
خروس: همه مرغا این کارها رو میکنن.
مرغ: آره چون شوهراشون اونا رو درک نمیکنن.
خروس: ببین خانمم الان خستهای، یکم استراحت کن حالت که خوب شد با هم حرف میزنیم.
مرغ: من حرفی باهات ندارم. تصمیمم رو گرفتم دیگه تخم نمیزارم.
خروس: این چه حرفیه بانو. میخوای منو از پدر شدن محروم کنی.
مرغ چپ چپ به خروس نگاهی کرد و گفت: خدایا وقتی عقل رو قسمت میکردی شوهر من کجا بود آخه.
خروس: محو تماشای تو بودم عزیزم. تو کجا بودی دلبر.
مرغ با عصبانیت گفت: وقتی عقل قسمت میشد تو صف مسولیتپذبری بودم.
خروس: من فدای اون مسئولیتپذیریت بشم مرغکم.
مرغ: دیگه داری رو اعصابم میری. تو تا حالا شصت تا بچه داشتی برای کدومشون پدری کردی هان!
خروس: عزیزم اعصابت خورده برو استراحت کن.
مرغ: برم استراخت کنم که بری تو نخ مرغ همسایه. کور خوندی.
خروس: این وصلهها به من نمیچسبه.
مرغ: از چسبیدن گذشته. الانم میخوای منو از سرت باز کنی. یالا بریم اون گوشه تو سایه بشینیم.
خروس: آخه …
مرغ: آخه بی آخه یالا بیا.
نویسنده: عهدیه فزونی
2 پاسخ
بامزه بود.
ممنون عزیزم.