وقتی که عقل قسمت می‌شد شوهر من کجا بود.( داستانک)

خدایا وقتی عقل قسمت می‌شد شوهر من کجا بود

 

مرغ قدقدکنان از لانه بیرون آمد. تکانی به پر و بالش داد. به حیاط رفت تا غذایی بخورد. خروس با دیدن

ناراحتی مرغ گفت: چرا ناراحتی عزیزکم.

مرغ سری تکان داد و گفت: شما خروس‌ها فکر می‌کنین تخم گذاشتن راحته.

خروس: نه بانوجان من کی همچین حرفی زدم.

مرغ: لازم نیست بگی، از قیافت معلومه.

خروس: مگه قیافه‌ام چه جوریه.

مرغ نگاهی عاقل اندر سفی به خروس کرد و آهی کشید.

خروس: بگو دیگه. بگو بدونم چه جوریه.

مرغ: مقصر منم که ازت انتظار زیادی دارم. آخه تو که از قیافه خودت خبر نداری چطور حال منو می‌فهمی.

خروس: دیگه داره بهم برمی‌خوره. اصل حرفت رو بزن.

مرغ: ببین مرد تنها کار تو اینه که صبح بلند شی و همه رو زابراه کنی. ولی من چی. هر روز باید تخم بزارم.

سالی ده پونزه تا جوجه بزرگ کنم. خسته شدم از این زندگی.

خروس: همه مرغا این کارها رو میکنن.

مرغ: آره چون شوهراشون اونا رو درک نمی‌کنن.

خروس: ببین خانمم الان خسته‌ای، یکم استراحت کن حالت که خوب شد با هم حرف می‌زنیم.

مرغ: من حرفی باهات ندارم. تصمیمم رو گرفتم دیگه تخم نمی‌زارم.

خروس: این چه حرفیه بانو. میخوای منو از پدر شدن محروم کنی.

مرغ چپ چپ به خروس نگاهی کرد و گفت: خدایا وقتی عقل رو قسمت می‌کردی شوهر من کجا بود آخه.

خروس: محو تماشای تو بودم عزیزم. تو کجا بودی دلبر.

مرغ با عصبانیت گفت: وقتی عقل قسمت می‌شد تو صف مسولیت‌پذبری بودم.

خروس: من فدای اون مسئولیت‌پذیریت بشم مرغکم.

مرغ: دیگه داری رو اعصابم میری. تو تا حالا شصت تا بچه داشتی برای کدومشون پدری کردی هان!

خروس: عزیزم اعصابت خورده برو استراحت کن.

مرغ: برم استراخت کنم که بری تو نخ مرغ همسایه. کور خوندی.

خروس: این وصله‌ها به من نمی‌چسبه.

مرغ: از چسبیدن گذشته. الانم میخوای منو از سرت باز کنی. یالا بریم اون گوشه تو سایه بشینیم.

خروس: آخه …

مرغ: آخه بی آخه یالا بیا.

 

نویسنده: عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *