ذهنم پر از حرفهای تلخ، پر از تصاویر خون و درد، پر از خشم، سیاهی و نفرت است؛ اما قلم یاری نمیکند تا آنها را روی کاغذ بنگارم.
قلم خسته است از نوشتن درد و خون و مرگ
قلم خسته است از نوشتن نابرابری و ظلم
قلم خسته است از نوشتن درد مادران و پدران زخمخورده
قلم خسته است از نوشتن نام جوانانی که به خون غلطیدهاند
قلم خسته است از نوشتن رنج کودکانی که زندگیشان به غارت رفته
قلم خسته است از نوشتن موهایی که به جای رقص در باد طناب دار شدهاند
قلم خسته است از نوشتن درد وطن
قلم خسته است از نوشتن نالههای کودکان در سوگ نشسته
قلم خسته است از نوشتن خون و سیاهی
قلم خسته می خواهد بنویسد…
قلم میخواهد بنویسد خورشید طلوع کرد.
قلم میخواهد بنویسد آزادی مبارک.
قلم میخواهد بنویسد آزادی از خون جوانان جوانه زد.
قلم میخواهد بنویسد ظلم به خاک سپرده شد.
قلم میخواهد بنویسد آرزو به واقعیت پیوست.
قلم میخواهد بنویسد به نام خداوند رنگین کمان.
قلم میخواهد بنویسد آسمان تاج رنگین کمان بر سر گذاشت.
قلم میخواهد بنویسد کودکان ایران میخندند.
قلم میخواهد بنویسد ترس به پایان رسید.
قلم میخواهد بنویسد ظلم به تاریخ پیوست.
نوشته شده توسط عهدیه فزونی
2 پاسخ
قلم میخواهد بنویسد، امید زنده است.
عالی بود عزیزم. قلمت پر توان
ممنون لیلا جان.