ذهن خسته

 

ذهنم درگیر اوضاع ایران است. هر نظری که می‌شنوم یک قسمت از  ذهنم درگیر آن می‌شود. توان تشخیص درست از نادرست را ندارم. گاه ذهنم کرخت و بی‌حس می‌شود. دلش می‌خواهد ساعت‌ها به گوشه‌ای خیره شود، بدون اینکه موضوعی توجه‌اش را جلب کند. حس می‌کنم ذهنم بیمار است. بیماری مسری که سرعت سرایتش بسیار زیاد است. این روزها ذهنم نمی‌خواهد دستوری صادر کند. می‌خواهد مرخصی‌ای چند روزه داشته باشد. در یک ماه اخیر به قدری اطلاعات، آن هم از نوع منفی را پردازش کرده که نایی برای ادامه دادن برایش نمانده‌ است. اخبار منفی انرژی مثبت و امیدش را به غارت برده. نمی‌داند دوست کیست و دشمن کجاست. تمییز راست از دروغ برایش غیر ممکن گشته. وقتی دروغ لباس حقیقت می‌پوشد و سخن راست را در لفافه پنهان می‌کنند، واضح است که ذهن کم می‌آورد و در تشخیص دچار تردید می‌شود. ذهنم شعر “آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد وخندانید، یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان، یک نفر دارد که دیت و پای دائم می‌زند” را زمزمه می‌کند. با آن همدردی می‌کند. بیچاره ذهنم مانند ایران هزار تکه شده و هر تکه‌اش ناله‌ای سوزناک سر می‌دهد.

 

   آی آدم ها

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید

نان به سفره جامه تان بر تن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

می کند زین آبها بیرون

گاه سر. گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش

می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:

آی آدم ها…

و صدای باد هر دم دلگزاتر

در صدای باد بانگ او رساتر

از میان آب های دور ی و نزدیک

باز در گوش این نداها

آی آدم ها…

“نیما یوشیج”

نوشته شده توسط عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. ذهن همه ما خسته است. همه خسته شدیم از این وضعیتی که درست و نادرستش ممکن نیست. اما باید محکم باشیم و ذهنمون روی مسائلی که نمیتونیم توی اون نقشی داشته باشیم متمرکز نکنیم و تمام توانمون رو بزاریم روی چیزی که میتونیم تغییر بدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *