خوشبختی در فضای مجازی
صحنه: مرد با خوشحالی وارد خانه میشود. شاخه گلی در دست دارد.
زن روی مبل نشسته موبایل در دست دارد.
مرد: سلام عزیزم
زن به سمت مرد بر میگردد. با چهره متعجب میگوید: سلام عزییزم.
زن با دین گل از جایش بلند میشود و به سمت مرد میرود.
زن: ممنون عزیزم. چه سوژه خوبی برای استوریه. لباس مرد را مرتب میکند و میگوید: لبخند بزن عزیزم.
مرد با اکراه لبخند میزند و زن دکمه دوربین را فشار میدهد. مرد به آشپزخانه میرود.
مرد: کجاست؟
زن: چی؟
مرد: قورمهسبزی که استوری کرده بودی.
زن: چالش ناهار بود. عکسی قرمه سبزی بود که سه ماه قبل خونه مامانم خوردیم.
مرد: منو باش که دلمو صابون زدم. تازه به همکارم هم نشون دادم. اونم گفت: خوشبهحالت ما ماکارانی داریم.
زن: تو که میدونی من وقت ندارم.
مرد: بله فضای مجازی بدون شما یه پاش لنگه.
زن: تیکه میندازی؟
مرد: نه. من کی جرات دارم چنین جسارتی کنم خانم!
زن: نمیدونم کی میخوای متوجه بشی چیزهای مهمتری از خوردن هم هست.
مرد: بععله. اون چیزم حتما استوریهای شماست.
زن: کاش یکم روشنفکر بودی.
مرد: اگه روشن فکری اینه صد سال سیاه نمیخوام روشن فکر باشم.
زن: خوددانی.
مرد: حالا شام چی داریم؟
زن: یه ساعته داشتم آب تو هاون میکوفتم.
مرد: لااقل یه املت میزدی.
زن: گوجه نداشتیم.
مرد: نیم رو.
زن: تخم مرغ نداریم.
مرد: کارت که دستت بود میرفتی خرید.
زن: وقت نداشتم.
مرد آهی سوزناک از اعماق وجودش بیرون داد و گفت پس چی داریم.
زن مکثی کرد و گفت: کنسرو لوبیا.
مرد: دیگه از هرچی کنسروه حالم بهم میخوره. آماده شو بریم فروشگاه خرید.
زن: امروز نمیتونم بیام. در ضمن باید فروشگاه درست و حسابی بریم تا بتونم چند تا عکس خوب برای پیجم بگیرم.
مرد به طرف در میرود و درحین راه رفتن میگوید: خوشبهحال همکارم. زندگیما شده فضلی مجازی و قضای مجازی.
زن:کجا؟
مرد: میرم از فروشگاه سر خیابون چن تا تخم مرغ بخرم.
زن نگاهی از روی تاسف به مرد میکند و سر تکان میدهد و میگوید: بشین الان اینترنتی سفارش میدم.
مرد با عصبانیت به زن نگاه میکند. از در خارج شده و آن را محکم میکوبد.
نوشته شده توسط عهدیه فزونی
آخرین دیدگاهها