گدا و ثروتمند
صحنه: مرد با کتشلوار شیک از خیابان در حال عبور
گدا کنار دیوار روی تکه مقوایی نشسته
هوا در حال تاریک شدن است.
گدا: امان از دست شما پولدارها.
غنی: امان از دست شما گداها.
گدا: شما دنیا را غارت کردهاید.
غنی: (اِهنی میکند) شماهام دنیا را به گند کشیدهاید.
گدا: وجود شما علت ذلیلی ماست.
غنی: بیعرضگیات را گردن ما ننداز.
گدا: خودت بیعرضهای، مال مردم رو میخورین اسمشم میزارین زرنگی.
غنی: تو که اونم نتونستی انجام بدی، تو نون شبتم موندی.
گدا: در عوض شبها سرم رو راحت میزارم زمین.
غنی: منم راحت میخوابم اونم رو بالش پر قو.
گدا: از بس سنگدلی درد مردم دلت رو به درد نمیاره.
غنی: لال شو دیگه داری زیاده روی میکنی.
گدا: اگه حق ما رو نمیخوردین…
غنی: بسکن دیگه. اون خیریهای که شبها توش راحت میخوابی از صدقه سر امثال منه.
گدا: اونم بهخاطر این انجام میدین که عذاب وجدان نداشته باشین.
غنی: من عذاب وجدان ندارم.
گدا: چه روییهم داره خدایا!
غنی: بس کن دیگه چی از جونم میخوای.
گدا: حقمو.
غنی: اخه تو چه حقی پیش من داری؟ من حق کسی رو بالا نکشیدم
گدا: معلومه که انکار میکنی.
غنی: با اینکه خیلی توقعت بالاست دلم برات سوخت یه کار برات جور میکنم.
گدا: اخه تو این سن و سال وقت کار کردن منه الان وقت استراحتمه.
غنی: نه اینکه باقی عمرت رو کار کردی.
گدا: کار بود و من نکردم.
غنی: کارگری که میتونستی بکنی.
گدا: کارگری زور بازو میخواد. من کجا و زور بازو کجا.
غنی: برای هرکاری باید زحمت بکشی، به مفتخوری عادت کردی، (با تمسخر)شازده.
گدا: برو خودت رو مسخره کن. منم یه شخصیتی واسه خودم دارم.
غنی: بعععله، شخصیت پادشاه گرسنگان.
گدا: دیگه داری پاتو از گلیمت درازتر میکنی. خودت رو جمع کن.
غنی: مثلا جمع نکنم چی میشه.
گدا: آه و نفرینت میکنم.
غنی: خوب بکن.
گدا: خدا دعای آدمهای فقیر رو زودتر میشنوه
غنی: مگه خدا بیکاره بشینه اراجیف آدم بیکاری مثل تو رو گوش کنه.
گدا: بیدینی، این چیزا رو نمی فهمی.
غنی: بی دین خودتی.
گدا: دیگه اون رو سگم رو بالا آوردی.
غنی: مثلا با اون پای افلیجت چکار میخوای بکنی.
گدا: افلیج جد و آبادته.
هوا تاریک است. چراغها خیابان و مغازهها روشن شده.
گدا اطرافش را نگاه میکند. از جایش بلند میشود و با عصا به دنبال غنی می افتد.
نوشته شده توسط عهدیه فزونی
9 پاسخ
این داستان کوتاه علاوه بر روایت خوبی که دارد قابلیت نمایشنامه شدن را نیز دارا میباشد .مثلا اجرای بچهها در نمایشهای تئاتر مدرسهای یا فرهنگسراها .
ممنونم که خوندید و نظر دادید
عهدیه جان خیلی خوب نوشته بودی. لذت بردم
ممنون لیلا جان
هر لحظهاش کشمکش بود و در هر دیالوگ من حق رو به یه نفر میدادم. آفرین👏🏻👏🏻👏🏻
ممنون سارای عزیز
جالب بود.
ممنون
ممنون مائده عزیز
ممنون که وقت گذاشتین و به سایتم سر زدین.