تردید

تقویم را ورق زد. تا زمان موعود چهار روز باقی مانده بود. باید تصمیم بزرگی می‌گرفت. تا دو روز پیش تصمیمش جدی بود؛ اما با دیدن برگه آزمایش تردیدی عجیب در جانش ریشه دوانده بود. شک داشت که به همسرش بگوید یا نه. تا خودش تصمیم نهایی را نگرفته بود باید سکوت می کرد .اگر به همسرش می گفت همه نقشه‌هایش بر باد می‌رفت، آرزوهایش را باید چال می‌کرد و فاتحه ای برایشان می‌خواند . دست روی شکمش گذاشت هیج حسی نداشت. گفت تا وابسته اش نشده‌ام باید تصمیم بگیرم.
ادامه تحصیل و گرفتن مدرک دکترا از دانشگاهی معتبر آرزویی بود که سال‌ها برای رسیدن به آن تلاش کرده بود.نباید کم می‌آورد. احساسات را باید کنار می‌گذاشت. باید سنجیده تصمیم می‌گرفت. نفس عمیقی کشید ،گفت: الان وقت فداکاری نیست، باید بروم.
تنها مشکلی که راهش را سد می‌کرد اجازه همسرش بود تا از شر مادر شدن خلاص شود. باید راه دیگری پیدا می‌کرد. راهی که اجازه همسر را لازم نداشت. داروخانه به داروخانه گشت؛ اما اثری از قرصی که دنبالش می گشت نبود. همه راه ها به ناصر خسرو ختم می‌شد.
به هر جان کندنی بود قرص را در ناصر خسرو گیر‌آورد. در راه برگشت جلوی سیسمونی ایستاد و محو تماشا شد. دستش را روی کیفش که قرص‌ها در آن بود فشار داد و گفت: این حق من نبود. ماندن در این دو راهی حقم نیست. بدون بچه هم همسرش را به سختی راضی به تحمل دوری یکساله کرده بود، پای بچه که میان بیاید همه نقشه‌هایش بر باد خواهد رفت. با خود گفت :نه من آدم فداکاری نیستم. از من مادر فداکار در نمی آید. چرا بچه بیچاره باید تا پایان عمر سر کوفت فداکاری مرا بخورد.
به خانه که رسید از شدت خستگی روی تخت افتاد و خوابش برد‌ .بیدار که شد همه جا ظلمات بود. چشمانش را مالید. چراغ را روشن کرد. به آشپز خانه رفت لیوانی آب برای خودش ریخت. قرصی کف دستش گذاشت و به آن خیره شد. قبل از آن که پشیمان شود قرص را در دهانش گذاشت و لیوان آب را سر کشید. اشکی از گوشه چشمش روی گونه‌اش سُر خورد. در قلبش دردی حس کرد، دست روی شکمش گذاشت و گفت: منو ببخش عزیزکم من مادر خوبی برایت نمی شدم.

نوشته شده توسط عهدیه فزونی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

5 پاسخ

    1. خواهش می‌کنم فاطمه عزیز، درکتون می‌کنم منم یه پسر دارم . خیلی دلم می‌خوام پسرم رو به سمتی سوق بدم که علاقه و استعداد داره. اگه استعداد ها و علایق کشف بشه بچه‌ها به‌طور خودجوش موفق می‌شوند.

    2. ممنون فاطمه عزیز، منم عاشق بچه‌ها هستم. باید این واقعیت را قبول کنیم که نگهداری از بچه‌ها زمان و انرزی زیادی می‌طلبد. باید قبل از بچه‌دار شدن شرایط رو بسنجیم و بعد تصمیم بگیریم. تربیت بچه خیلی مهم و حساس است. باید باعشق همراه باشد تا فردی سالم از نظر عواطف و روان پرورش دهیم.

  1. عهدیه جان به نظرم میتونی این داستان رو بیشتر بهش بپردازی این ایده با داستانک جور در نمیاد. باید با اون زن همدردی کرد. باید بهش حق داد اما چون خیلی زود جمعش کرده بودی هیچ حسی به اون زن نداشتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *